بیا به بزم حسینی و بشنو
از عُشاق
به گوش هوش، نوای
حجازوشور عِراق
بکن مشاهده ی شاهدان
شهدسخن
بنوش می زکف ساقیان سیمین
ساق
به یاد مولد سبط دوم،امام
سوم
فِتاده غُلغله از شش جهت
زسبع طِباق
فلک زثابت وسیار،از برای
نثار
نهد لآلی منثوره را علَی
الأطباق
براوج چرخ مناطق، به
تهنیت ناطق
بود معاینه جوزا غلامِ
بسته نُطاق
سرود زُهره به تبریک حضرت
زهرا
چنان به نغمه که شد مشتری
زطاقت طاق
خطیب عالم ابداع داد،
دادِ سماع
که لایزال به رقص است این
بلند رواق
عطارُد ازپی انشای تهنیت،
رمزی
نگاشت برصفحات صحایف آفاق
زذوق باده ی وحدت به شکر
این نعمت
تمام عالمیان را چو شکّر
است مذاق
نمود طالع اسعد به طلعت
میمون
چو نور لم یزل از مشرق
ازل اشراق
زدندکوس بشارت زمُلک تا
مَلکوت
به یمن مقدم شاهنشه علی
الإطلاق
سلیل عقل نخستین دلیل اهل
یقین
دوم خلیفه ی جدو پدر به
استحقاق
زمصدر احدیت وجود او مشتق
جمال مبدأ کل را به منتهی
مشتاق
لطیفه ی دل والای معرفت
زایش
صحیفه ی کرم است و مکارم
اخلاق
رموز نسخه ی وحدت ز ذات
او مفهوم
نکات مصحف آیات را بود
مصداق
جمال شاهد بزم دنی و اَو
اَدنی
فروغ شمع حقیقت مقام
استغراق
به همت نبوی شاهباز، گاه
عروج
به صولت علوی یکه تاز،گاه
سِباق
قضا زمنشی دیوان او گرفته
قلم
قدر زطفل دبستان او برد
اوراق
مَدار مُلک حقیقت،مدیر
فُلک فَلک
محیط عشق و محبت مشوق
الأشواق
مَلیک مملکت بردباری و
تسلیم
ولّی عهدو وفا در قلمرو
میثاق
به چهره فالقِِِِ صبح
هدایت ازلی
به تیغ تیز رئوس ضلال را
فلّاق
زتیغ سرفِکنش کلُ باطل
زاهِق
حق از بیان حقایق نشان او
احقاق
زفیض رحمت او زنده قابض
الارواح
به خوان نعمت او بنده
قاسم الأرزاق
ملایک از سرحیرت شَواخِصُ
الأبصار
ملوک بردرذلت نَواکِسُ
الأعناق
نیافت بردراو رَفرَفِ
خیال مجال
بُراق عقل چو دیوانه در
عِقال و وِِثاق
شها به طور تو خرّ
الکَلیمِ مغشیّاً
به یک تجلی و از یک عنایت
تو اَفاق
تجلی تو در آئینه ی وجود
نمود
هزارنقش مخالف به چشم اهل
وِفاق
گل حدیقه ی معنی نه وصف
صورت توست
نه نعت غرّه ی غرّاست
قرَّةَ الأحداق
ظهور غیب مصون،سرّمُطلق
مَکنون
بود زوصف برون وَالبیانُ
لَیس یُطاق
مرا چونیست به نیل معانی
تو رهی
سخن درست نباشد بدین طریق
و سیاق
همین بس است که خون تورا
خداست بها
ازآنکه بهر عروس شهادت
است صِداق
جمال یار، تو را بود کعبه
ی مقصود
منای عشقِ تو میدان جنگ
اهل شقاق
مقام قدس تو و خیل بندگان
رهت
بطون اودیه بودو ظهور خیل
عِتاق
زاهل بیت تو بود
«الوداع!» بانگ سماع
شب وصال تو بادوست بود
روز فراق
بر اوج نیزه عروج تو از
حضیض زمین
سَر تو سرّ پیمبر،سنان
نیزه بُراق
«محمد حسین غروی اصفهانی»
منبع:دیوان مفتقر