بریدباد صبا
برید باد صبا خاطری پریشان داشت
مگر حدیثی از آن زلف
عنبرافشان داشت؟
شمیم زلف نگار از
نسیم باد بهار
فتوح روح روان و
لطافت جان داشت
صبا ز سلسله ی گیسوی
مسلسل یار
هزار سلسله بر دست و
پای مستان داشت
پیام یار عزیز ملیح،
روحافزاست
دم مسیح توان گفت
بهره ای زان داشت
حدیث آن لب و دندان
چو در فشانی کرد
شکست رونق لؤلؤ، سبق
ز مرجان داشت
یمن کجا و بدخشان؟،
مگر صبا سخنی
از آن عقیق درخشان و
لعل رخشان داشت
به یادم از نفس خرم
صبا آمد
گلی که لعل لبی همچو
غنچه خندان داشت
به خُضرَتِ خَطَش از
خِضر، جان و دل میبرد
چه طعنه ها که دهانش
به آب حیوان داشت
خطاست سنبله گفتن به
سنبلتر او
به اعتدال، قد و
قامتی به میزان داشت
هزار نکته ی
باریکتر ز مو اینجاست
به صد کرشمه ز اسرار
حسن جانان داشت
مهی کلاه کیانی به سر
چو کیکاووس
که افسر عظمت برفراز
کیوان داشت
به خسروی، همه ی
بندگان او پرویز
جهان به صحبت شیرین،
بزیر فرمان داشت
ز نای حسن همی زد
نوای یا بُشری
جمال یوسفی اندر چه ز
نخدان داشت
صبا دمید خورآسا ز
مشرق ایران
مگر که ذره ای از
تربت خراسان داشت
محل امن و امانی که
وادی ایمن
هر آنچه داشت از آن
خطه ی بیابان داشت
مقام قدس خلیل و منای
عشق ذبیح
که نقد جان به کف از
بهر دوست قربان داشت
مطاف عالم امکان ز
ملک تا ملکوت
که از ملوک و ملک
پاسبان و دربان داشت
به مستجار درش کعبه مستجیر
و حرم
اساس رکن یمانی و رکن
ایمان داشت
به مروه صُفّه ی
ایوان او صفا بخشید
حطیم و زمزم از او
آبرو و عنوان داشت
مربع حرمش رشک هشت
باغ بهشت
که؟ پایه برتر از این
نه رواق گردان داشت؟
درش چو نقطه محیط
مدار کون و مکان
هر آفریده نصیبی به
قدر امکان داشت
شها سمند طبیعت ز آمدن لنگست
بدان حظیره امید وصول نتوان داشت
فضای قدس کجا؟ رفرف
خیال کجا؟
براق عقل در آن عرصه
گر چه جولان داشت
در تو مهبط روح
الامین و حصن حصین
ز شَرفه ی شَرف
عرش، فرشِ ایوان داشت
قصور خلد ز مقصورهی
تو یافت کمال
ز خدمت در آن روضه،
رتبه، رضوان داشت
توئی رضا که قضا و
قدر سر تسلیم
به زیر حکم تو ای پادشاه شاهان داشت
تو محرم حرم خاص «لی مع الله»ی
تو را عیان حقیقت جدا ز اعیان داشت
تجلی احدیت چنان تو
را بربود
که از وجود تو نگذاشت
آنچه وجدان داشت
جمال شاهد گیتی به
هستی تو جمیل
که از شعاع تو شمعی
فلک فروزان داشت
کتاب محکم توحید از
آن جبین مبین
به چشم اهل بصیرت
دلیل و برهان داشت
حدیث حسن تو را خواند
فالق الاصباح
که از افق غسق اللیل را گریزان داشت
تو باء بسمله ای در
صحیفه ی کونین
ز نقطه ی تو تجلی
نکات قرآن داشت
ز مصدر تو بود اشتقاق
مشتقات
ز مبدأ تو اصالت اصول
اکوان داشت
مقام ذات تو جمع
الجوامع کلمات
صفات عز تو شأنی رفیع
بنیان داشت
حقایق ازلی از رخ تو
جلوه نمود
دقایق ابدی از لب تو
تبیان داشت
نسیم کوی تو یحیی
العظام و هی رمیم
شمیم بوی تو صد باغ
روح و ریحان داشت
مناطق فلکی چاکر تو
راست نطاق
ز مهر و ماه بسی گوی
زر به چوگان داشت
فروغ روی تو را مشتری
هزاران بود
ولی که زهره ی آن
زهره روی تابان داشت؟
به مفتقر بنگر کز
عزیز مصر کرم
به این بضاعت مزجات چشم احسان داشت
به این هدیه اگر دورم
از ادب چه عجب؟
همین معامله را مور
با سلیمان داشت
«محمد حسین غروی اصفهانی»
منبع:دیوان مفتقر