مشتاق جانان
اگرمشتاق جانانی، مکن جانا گران جانی
در این ره سَر نمی ارزد، به یک ارزن ز ارزانی
حضیض چاه و اوج جاه باهم، هم عنان هستند
نمی گردد عزیز مصر، جُز صدّیقِ زندانی
بجو سرچشمه ی حیوان اگر پای طلب داری
که همت خضر را بخشد نجات از طبع حیوانی
به آداب طبیعت بند کن دیو طبیعت را
در اقلیم حقیقت چون چنین کردی، سلیمانی
اگرمجنون لیلایی، تو را سرگشتگی باید
نیابی خاطر مجموع را جز در پریشانی
زنی گر تیشه ی مستی، به بیخ ریشه ی هستی
توان گفتن که فرهادِ لبِ شیرینِ دورانی
دُر اشک و عقیقِ خون بهای باده ی گلگون
بود سیب زنخدان بهتر از یاقوت رمّانی
به دانایی مناز-ای دل-که آن نقشی بود باطل
اگر محصول آن حاصل نباشد غیرنادانی
تو گر سودای گل داری، چرا پس در پی خاری؟
و گر دیوانه ی یاری، چرا پس یار دیوانی؟
به سیرت، آدمی گاهی مَلَک باشدگَهی حیوان
نه درهر صورتِ انسان بود معنای انسانی
اگر طوطی سخن راند، که از وی آدمی ماند
ندارد باز همچون «مفتقر» لطف سخندانی
«محمد حسین غروی اصفهانی»
منبع:دیوان مفتقر
به سیرت آدمی گاهی ملک باشد گهی حیوان
نه در هر صورت انسان بود معنای انسانی
ممنون برادر