سوره ی مریم

من از مفصل این نکته مجملی گفتم****تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

سوره ی مریم

من از مفصل این نکته مجملی گفتم****تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

سوره ی مریم
طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

السلام علیک یا کریم ابن الکریم

چِقَدَر زهر زخون جگرت میریزد

آب،چون شمع زچشمان ترت میریزد

آنقَدَر آه کشیدی! که دلت تاب نداشت

خاک هم،خاک به سر، پشت سرت، میریزد

بین کوچه چه کشیدی تو، که با دیدن تو

ذکر زهرا زلبان پدرت میریزد

تیرها هم به کریمی شما پی بردند

لخته خون از جگرو بال و پرت میریزد

پدرت اهل کرم، نام خودت شاه کرم

چقَدَر روضه زخون جگرت میریزد

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۸:۲۱
علی اصغر رامندی صدیق

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد

بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد

خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک‏

مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد

خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان‏

در دیده اشگ مستمعان خون ناب شد

خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز

روى زمین به اشگ جگرگون کباب شد

خاموش محتشم که فلک بسکه خون گریست‏

دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب‏

از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد

خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین‏

جبریل را ز روى پیمبر حجاب شد

تا چرخ سفله بود خطائى چنین نکرد

بر هیچ آفریده جفائى چنین نکرد

محتشم کاشانی

****

خاموش مفتقر که دل دهرآب شد

وزسیل اشک، عالم امکان خراب شد

خاموش مفتقر که از این شعر شعله بار

آتش به جان مرد و زن و شیخ و شاب شد

خاموش مفتقر که از این راز دل گداز

صاحبدلی نماند، مگر دل کباب شد

خاموش مفتقرکه زبرق نفیر خلق

دود فلک برآمد و خَرقِ حجاب شد

خاموش مفتقر که بسیط زمین ز غم

غرق محیط خون شد و در اضطراب شد

خاموش مفتقر که زبی تابی مَلَک

چشم فلک سرشک فشان چون سحاب

خاموش مفتقر که زدود دل مسیح

خورشید را به چرخ چهارم نقاب شد

خاموش مفتقر که از این ماتم عظیم

آدم به تاب آمدو خاتم زتاب شد

کس جز شهید عشق، وفایی چنین نکرد

وز دل، قبولِ بار جفایی چنین نکرد

سیدمحمدحسین غروی اصفهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۸:۱۱
علی اصغر رامندی صدیق

اى چرخ غافلى که چه بیداد کرده ‏اى‏

وز کین چه‏ ها درین ستم آباد کرده ‏اى‏

پر طعنت این بس است که با عترت رسول‏

بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ‏اى‏

اى زاده زیاد نکرده است هیچ گه

نمرود این عمل که تو شداد کرده ‏اى‏

کام یزید داده‏اى از کشتن حسین

بنگر که را به قتل که دلشاد کرده‏ اى

بهر خسى که بار درخت شقاوتست

در باغ دین چه با گل و شمشاد کرده‏ اى‏

با دشمنان دین نتوان کرد آنچه تو

با مصطفى و حیدر و اولاد کرده‏ اى‏

حلقى که سوره لعل لب خود نبى بر آن

آزرده‏اش به خنجر بیداد کرده‏ اى‏

ترسم تو را دمى که به محشر برآورند

از آتش تو رود به محشر درآورند

محتشم کاشانی

****

ای چرخ، تا دراین ستم آباد کرده ای

پیوسته خانه ی ستم، آباد کرده ای

بنیاد عدل و داد بسی داده ای به باد

زین پایه ی ستم که تو بنیاد کرده ای

تا داده ای، به دشمن دین کام داده ای

یا خاطری زنسل خطا شاد کرده ای

از دوده ی معاویه و زاده ی زیاد

تا کرده ای، به عیش و طرب یاد کرده ای

آبی نصیب حنجر سرچشمه ی حیات

ازچشمه سار خنجر فولاد کرده ای

سرحلقه ی ملوک جهان را به عدل و داد

دربند ظلم و حلقه ی بیداد کرده ای

ای کج روش! به پرورش هرخسی بسی

جورو جفا به شاخه ی شمشاد کرده ای

تا برق کین به گلشن ایمان و دین زدی

آفاق را، چورعد پر ازداد کرده ای

چون شکوه ی تورا به در داور آورند

دود از نهاد عالم امکان برآورند

سیدمحمدحسین غروی اصفهانی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۸:۰۵
علی اصغر رامندی صدیق

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی

وین خرگه بلند ستون بی‌ستون شدی

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه

سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت

یک شعله برق خرمن گردون دون شدی

کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان

سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی

کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک

جان جهانیان همه از تن برون شدی

کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست

عالم تمام غرقه دریای خون شدی

آن انتقام گر نفتادی بروز حشر

با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی

آل نبی چو دست تظلم برآورند

ارکان عرش را به تلاطم درآورند

محتشم کاشانی

****

کاش آن زمان سرای طبیعت نگون شدی

وز هم گسسته رابطه ی کاف و نون شده

کاش آن زمان که کشتی ایمان به خون نشست

فُلک فَلک زموج غمش غرق خون شدی

کاش آن زمان که رایت دین برزمین فتاد

زرّین لوای چرخ برین واژگون شدی

کاش آن زمان که عین عیان شد به خون تپان

سیلاب خون روان ز عیون عیون شدی

کاش آن زمان که گشت روان کاروان غم

ملک وجود را به عدم رهنمون شدی

کاش آن زمان ز سلسله ی خیل بی کسان

یک حلقه بند گردن گردون دون شدی

کاش آن زمان که زد مه یثرب به شام سر

چون شام، صبح روی جهان تیره گون شدی

کاش از حدیث بزم یزیدو شه شهید

دل خون شدی زدیده ی حسرت برون شدی

گرشور شام را به حکایت درآورند

آشوب بامداد قیامت برآورند

سیدمحمدحسین غروی اصفهانی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۷:۵۸
علی اصغر رامندی صدیق

کای مونس شکسته دلان حال ما ببین

ما را غریب و بی‌کس و بی‌آشنا ببین

اولاد خویش را که شفیعان محشرند

در ورطهٔ عقوبت اهل جفا ببین

در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان

واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین

نی نی ورا چو ابر خروشان به کربلا

طغیان سیل فتنه و موج بلا ببین

تنهای کشتگان همه در خاک و خون نگر

سرهای سروران همه بر نیزه‌ها ببین

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام

یک نیزه‌اش ز دوش مخالف جدا ببین

آن تن که بود پرورشش در کنار تو

غلطان به خاک معرکهٔ کربلا ببین

یا بضعه الرسول ز ابن زیاد داد

کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد

محتشم کاشانی

****

ای بانوی حجاز مرا بی نوا ببین

چون نی، نواکنان زغم نینوا ببین

ای کعبه ی حیا به منای وفا بیا

قربانیان خویش به کوی صفا ببین

نورستگان خویش سراسربریده سر

وز خون نوخطان به سراپا حنا ببین

در خاک و خون تپان، مه رخسار شه نگر

زنگ جفا برآینه ی حق نما ببین

برنخل طور سرّ انااللّه را نگر

وز روی نی تجلی ربُّ العلی ببین

ای خفته ی نهفته ی اندر حجاب قدس،

برخیزو بی حجابی مابرملاببین

زنجیرجور، سلسله ی عدل را قرین

توحید را به حلقه ی شرک آشنا ببین

پرگارکفر، نقطه ی اسلام را محیط

دین را مدار دایره ی اشقیا ببین

ای مادر از یزید و زابن زیاد داد

وز آن که این اساس ستم را نهاد داد

سیدمحمدحسین غروی اصفهانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۰۷:۵۲
علی اصغر رامندی صدیق

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

وین صید دست و پا زده در خون حسین توست

این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی

دود از زمین رسانده به گردون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

این غرقه محیط شهادت که روی دشت

از موج خون او شده گلگون حسین توست

این خشک لب فتاده دور از لب فرات

کز خون او زمین شده جیحون حسین توست

این شاه کم سپاه که با خیل اشگ و آه

خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست

این قالب طپان که چنین مانده بر زمین

شاه شهید ناشده مدفون حسین توست

چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد

وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد

محتشم کاشانی

*****

این لؤلؤ ترو دُرگلگون حسین توست

وین خشک لعلِ غرقه ی در خون حسین توست

این مرکز محیط شهادت که موج خون

افشانده تا به دامن گردون حسین توست

این نیِّری که کرده به دریای خون غروب

وز شرق نیزه سرزده بیرون حسین توست

این مصحف حروف مقطّع که ریخته

اجزای او به صفحه ی هامون حسین توست

این مظهر تجلّی بی چند و چون که هست

از چندو چون، جراحتش افزون حسین توست

این گوهر ثمین که به خاک است و خون دفین

مانند اسم اعظمِ مخزون حسین توست

این هادی عقول که در وادی غمش

عقل جهانیان شده مجنون حسین توست

این کشتی نجات که طوفان ماتمش

اوضاع دهر کرده دگرگون حسین توست

آنگاه رو به خلوت امُّ المُصاب کرد

وزسوز دل به مادر دلخون خطاب کرد:

سید محمد حسین غروی اصفهانی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۰۸:۰۴
علی اصغر رامندی صدیق

بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد

شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند

هم گریه بر ملایک هفت آسمان فتاد

هرجا که بود آهوئی از دشت پا کشید

هرجا که بود طایری از آشیان فتاد

شد وحشتی که شور قیامت بباد رفت

چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد

بر زخمهای کاری تیغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان

بر پیکر شریف امام زمان فتاد

بی‌اختیار نعره ی هذا حسین زد

سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعه الرسول

رو بر مدینه کرد که یا ایهاالرسول

محتشم کاشانی

*****

در ناکسان چو قافله ی بی کسان فتاد

یک بوستان زلاله به دست خسان فتاد

یک رشته ای ز دُّریتیم گران بها

در دست ظلم سنگ دلان، رایگان فتاد

یک حلقه ای زمنطقه چرخ معدلت

درحلقه ی اسیری و جور زمان فتاد

زان پس گذار دسته ی دستان دلستان

در بوستان سرو و گل و ارغوان فتاد

هربی دلی به ناله شد از داغ لاله ای

هربلبلی به یاد گلی درفغان فتاد

ناموس حق زجلوه ی طاووس کبریا

گشت آنچنان که مرغ دلش زآشیان فتاد

قمری صفت برآن گل گلزارمعرفت

نالید آنقدر که زتاب و توان فتاد

یاقوت خون زجزع یمانی براو فشاند

یادش چو زآن عقیق لب دُر فشان فتاد

پس کرد روی خویش سوی روضه ی رسول

کای جد تاج بخش من، ای رهبر عقول،

سید محمد حسین غروی اصفهانی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۰۷:۳۷
علی اصغر رامندی صدیق

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار

خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار

موجی به جنبش آمد و برخاست کوه

ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن

گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار

عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر

افتاد در گمان که قیامت شد آشکار

آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل

گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار

با آن که سر زد آن عمل از امت نبی

روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار

وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد

نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد

محتشم کاشانی

*****

شد نوک نی چو نقطه ی ایجاد را مدار

از دور ماند دایره اللیل والنهار

سرزد چو ماهِ معرفت از مشرق سنان

از مغرب آفتابِ قیامت شد آشکار

شیرازه ی صحیفه ی هستی زهم گسیخت

شد پاره پاره دفتر اوضاع روزگار

کلک ازل، زنقش ابد، تا ابد بماند

لوح قدر فتاد چو کلک قضا زکار

درگنبد بلند فلک، ناله ی ملک

افکند در صوامع لاهوتیان شرار

عقل نخست، نقش جهان را به گریه شست

واندر عقول زد شرر از آه شعله بار

یکباره سوخت همچو سپند از غمش خلیل

آمد دوباره نوح به طوفان غم دچار

در طور غم ، کلیم شد از غصه، دلم دونیم

واندر فلک، مسیح چنان شد که روی دار

سرحلقه ی عقول چو بر نی مقام کرد

قوس صعود عشق، ظهوری تمام کرد

سید محمد حسین غروی اصفهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۰۷:۲۴
علی اصغر رامندی صدیق

چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید

جوش از زمین بذروه عرش برین رسید

نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب

از بس شکستها که به ارکان دین رسید

نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید

باد آن غبار چون به مزار نبی رساند

گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید

یکباره جامه در خم گردون به نیل زد

چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش

از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید

کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار

تا دامن جلال جهان آفرین رسید

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال

محتشم کاشانی

*****

سهم قضا ز قوص قدر دلنشین رسید

در مرکز محیط رضا تیرکین رسید

کرد آن سه شعبه مرکز توحید را دونیم

زان ناوکی که بر دل حق مبین رسید

سرمصون زمکمن غیب آشکار شد

وز شش جهت فغان به سپهر برین رسید

بازوی کفرو طعنه ی کفار شد قوی

زان طعن نیزه ای که به پهلوی دین رسید

از تاب رفت شاهد سلطان معرفت

زان سوز و سازها که به شمع یقین رسید

آمد به قصد کعبه ی توحید پیل مست

دیو لعین به مهبط روح الامین رسید

افعی صفت گرفت سر از گنج معرفت

بد گوهری به مخزن در ثمین رسید

آن نفس مطمئنه حیاتی ز سر گرفت

زان نفحه ای که در نفس آخرین رسید

مستغرق جمال ازل گشت لایزال

نوشید از زلال لقا شربت وصال

سیدمحمد حسین غروی اصفهانی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۳ ، ۰۸:۱۶
علی اصغر رامندی صدیق

ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند

یک باره بر جریدهٔ رحمت قلم زنند

ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر

دارند شرم کز گنه خلق دم زنند

دست عتاب حق به در آید ز آستین

چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند

آه از دمی که با کفن خونچکان ز خاک

آل علی چو شعلهٔ آتش علم زنند

فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت

گلگون کفن به عرصهٔ محشر قدم زنند

جمعی که زد بهم صفشان شور کربلا

در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند

از صاحب حرم چه توقع کنند باز

آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند

پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل

شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل

محتشم کاشانی

****

ترسم که برصحیفه ی امکان قلم زنند

گرماجرای کرب و بلا را رقم زنند

گوش فلک شود کرو هوش ملک ز سر

گر نغمه ای زحال امام امم زنند

زان نقطه ی وجود حدیثی اگرکنند

خط عدم به ربط حدوث و قدم زنند

آن رهبر عقول که صد همچو عقل پیر

در وادی غمش نتوان یک قدم زنند

ماء معین چو زهر شود درمذاق دهر

گر از لبان تشنه ی او لب به هم زنند

وز شعله ی سرادق گردون قباب او

بر قبه ی سرادق گردون علم زنند

سیل سرشک و اشک، دمادم روان کنند

گر زاشک چشم سید سجاد دم زنند

تاحشر،دل شود به کمند غمش اسیر

گر زاهل بیت او سخن از بیش و کم زنند

کلک قضاست از رقم این عزا کلیل

قوص قدر فرو زده رخساره را به نیل

سید محمد حسین غروی اصفهانی

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۰۷:۳۶
علی اصغر رامندی صدیق