بازاین چه شورش است-بندششم
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخ بیقرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شد آشکار
آن خیمهای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بیعماری محمل شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل از امت نبی
روحالامین ز روح نبی گشت شرمسار
وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد
محتشم کاشانی
*****
شد نوک نی چو نقطه ی ایجاد را مدار
از دور ماند دایره اللیل والنهار
سرزد چو ماهِ معرفت از مشرق سنان
از مغرب آفتابِ قیامت شد آشکار
شیرازه ی صحیفه ی هستی زهم گسیخت
شد پاره پاره دفتر اوضاع روزگار
کلک ازل، زنقش ابد، تا ابد بماند
لوح قدر فتاد چو کلک قضا زکار
درگنبد بلند فلک، ناله ی ملک
افکند در صوامع لاهوتیان شرار
عقل نخست، نقش جهان را به گریه شست
واندر عقول زد شرر از آه شعله بار
یکباره سوخت همچو سپند از غمش خلیل
آمد دوباره نوح به طوفان غم دچار
در طور غم ، کلیم شد از غصه، دلم دونیم
واندر فلک، مسیح چنان شد که روی دار
سرحلقه ی عقول چو بر نی مقام کرد
قوس صعود عشق، ظهوری تمام کرد
سید محمد حسین غروی اصفهانی