سوره ی مریم

من از مفصل این نکته مجملی گفتم****تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

سوره ی مریم

من از مفصل این نکته مجملی گفتم****تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

سوره ی مریم
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود محرمش

اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها

افروختند و بر جگر مجتبی زدند

وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود

کندند از مدینه و در کربلا زدند

وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان

بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید

بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند

اهل حرم دریده گریبان گشوده مو

فریاد بر در حرم کبریا زدند

روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

محتشم کاشانی

******

ارباب عشق را چو صلای بلا زدند

اول به نام عقل نخستین صلا زدند

جام بلا به کام «بلی»گوشد از« الست»

سنگ بلا به جانب بانگ «بلی»زدند

تاج مصیبتی که فلک تاب آن نداشت

برفرق فرقدین شه «لافتی» زدند

پس برحجاب اکبر ناموس کبریا

آتش زکینه های نهان برملا زدند

شد لعل در فشان حقیقت زمردین

الماس کین چو برجگر مجتبی زدند

پس در قلمرو غم و اندوه و ابتلا

کوس بلا به نام شه کربلا زدند

قربان نوخطان رکابش که خط محو

برنقش ماسوی زکمال صفا زدند

دست ولا زدند به دامان شاه عشق

بر هردو عالم از ره تحقیق پازدند

در قلزم محبت آن شاه چون حباب

افراشتند خیمه هستی به روی آب

سید محمد حسین غروی اصفهانی

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۳ ، ۰۷:۰۳
علی اصغر رامندی صدیق

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا

در خاک و خون طپیده میدان کربلا

گر چشم روزگار به رو زار می‌گریست

خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا

نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک

زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

از آب هم مضایقه کردند کوفیان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکند

خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا

زان تشنگان هنوز به عیوق می‌رسد

فریاد العطش ز بیابان کربلا

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم

کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

 محتشم کاشانی

 ****

گلگون قبای عرصه ی میدان کربلا

زینت فزای مسند ایوان کربلا

لب تشنه ی فرات و روان بخش کاینات

خضر زلال وچشمه ی حیوان کربلا

سرمست جام ذوق و جگرسوز نار شوق

غواص بحر وحدت و عطشان کربلا

سرباز کوی دوست که در عشق روی دوست

افکنده سر، چو گوی، به چوگان کربلا

رکن یمان و کعبه ایمان که از صفا

در سعی شدزمکه به عنوان کربلا

لبیک برزبان به سر دست نقد جان

روی رضا به سوی بیابان کربلا

چون نقطه در محیط بلا ثابت القدم

گردن نهاد برخط فرمان کربلا

بر ماسوای دوست سر آستین فشاند

آسوده سرنهاد به دامان کربلا

سربرزمین گذاشت که تا سربلند شد

وز خود گذشت تا زخدا بهره مند شد

سید محمد حسین غروی اصفهانی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۳ ، ۰۷:۳۹
علی اصغر رامندی صدیق