سوره ی مریم

من از مفصل این نکته مجملی گفتم****تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

سوره ی مریم

من از مفصل این نکته مجملی گفتم****تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

سوره ی مریم
طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

برآن سری که بگیری زلعل او کامی

شراب نوش که در عین پختگی خامی

به راه بادیه شرط است سَر قَدم کردن

اگر به کعبه ی کویش ببندی احرامی

نسیم صبح، خدا را تو محرم رازی

ببر زما به سر کوی دوست پیغامی

که آخر ای بت نامهربان من، چه شود

که خواجه ای بَرَد از بنده برزبان نامی

به خاک پای تو تا جان کنم نثار ای دوست

به سوی پُرسشِ رنجورِ غم بِنِه گامی

میان حلقه ی زلفی فتاده دل، که از او

پدید نیست نه آغازی و نه انجامی

رهت به صومعه ندهند زاهدان نیّر

قَدَم به دیر مغان نِه که رند بد نامی

«نیرتبریزی»

منبع:دیوان نیر تبریزی

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۰۹
علی اصغر رامندی صدیق

برید  باد صبا خاطری پریشان داشت‏
مگر حدیثی از آن زلف عنبرافشان داشت؟‏
شمیم زلف نگار از نسیم باد بهار
فتوح روح روان و لطافت جان داشت‏
صبا ز سلسله‏ ی گیسوی مسلسل یار
هزار سلسله بر دست و پای مستان داشت‏
پیام یار عزیز ملیح، روح‏افزاست‏
دم مسیح توان گفت بهره ‏ای زان داشت‏
حدیث آن لب و دندان چو در فشانی کرد
شکست رونق لؤلؤ، سبق ز مرجان داشت‏
یمن کجا و بدخشان؟، مگر صبا سخنی‏
از آن عقیق درخشان و لعل رخشان داشت‏
به یادم از نفس خرم صبا آمد
گلی که لعل لبی همچو غنچه خندان داشت‏
به خُضرَتِ خَطَش از خِضر، جان و دل می‏برد
چه طعنه‏ ها که دهانش به آب حیوان داشت‏
خطاست سنبله گفتن به سنبل‏تر او
به اعتدال، قد و قامتی به میزان داشت‏
هزار نکته‏ ی باریک‏تر ز مو اینجاست‏
به صد کرشمه ز اسرار حسن جانان داشت‏
مهی کلاه کیانی به سر چو کیکاووس‏
که افسر عظمت برفراز کیوان داشت‏
به خسروی، همه‏ ی بندگان او پرویز
جهان به صحبت شیرین، بزیر فرمان داشت‏
ز نای حسن همی زد نوای یا بُشری
جمال یوسفی اندر چه ز نخدان داشت‏
صبا دمید خورآسا ز مشرق ایران‏
مگر که ذره ‏ای از تربت خراسان داشت‏
محل امن و امانی که وادی ایمن
هر آنچه داشت از آن خطه‏ ی بیابان داشت‏
مقام قدس خلیل و منای عشق ذبیح‏
که نقد جان به کف از بهر دوست قربان داشت
مطاف عالم امکان ز ملک تا ملکوت‏
که از ملوک و ملک پاسبان و دربان داشت‏
به مستجار  درش کعبه مستجیر  و حرم‏
اساس رکن یمانی و رکن ایمان داشت‏
به مروه صُفّه‏ ی ایوان او صفا بخشید
حطیم و زمزم از او آبرو و عنوان داشت‏
مربع حرمش رشک هشت باغ بهشت‏
که؟ پایه برتر از این نه رواق گردان داشت؟‏
درش چو نقطه محیط مدار کون و مکان‏
هر آفریده نصیبی به قدر امکان داشت‏
شها سمند  طبیعت ز آمدن لنگست‏
بدان حظیره  امید وصول نتوان داشت‏
فضای قدس کجا؟ رفرف خیال کجا؟
براق عقل در آن عرصه گر چه جولان داشت‏
در تو مهبط روح الامین و حصن حصین‏
ز شَرفه‏ ی شَرف عرش،  فرشِ ایوان داشت‏
قصور خلد ز مقصوره‏ی تو یافت کمال‏
ز خدمت در آن روضه، رتبه، رضوان داشت‏
توئی رضا که قضا و قدر سر تسلیم‏

به زیر حکم تو ای پادشاه شاهان داشت‏

تو محرم حرم خاص «لی مع الله»ی

تو را عیان حقیقت جدا ز اعیان داشت‏
تجلی احدیت چنان تو را بربود
که از وجود تو نگذاشت آنچه وجدان داشت‏
جمال شاهد گیتی به هستی تو جمیل‏
که از شعاع تو شمعی فلک فروزان داشت‏
کتاب محکم توحید از آن جبین مبین‏
به چشم اهل بصیرت دلیل و برهان داشت‏
حدیث حسن تو را خواند فالق الاصباح
که از افق غسق اللیل  را گریزان داشت‏
تو باء بسمله ای در صحیفه‏ ی کونین‏
ز نقطه‏ ی تو تجلی نکات قرآن داشت‏
ز مصدر تو بود اشتقاق مشتقات‏
ز مبدأ تو اصالت اصول اکوان داشت‏
مقام ذات تو جمع الجوامع کلمات‏
صفات عز تو شأنی رفیع بنیان داشت‏
حقایق ازلی از رخ تو جلوه نمود
دقایق ابدی از لب تو تبیان داشت‏
نسیم کوی تو یحیی العظام و هی رمیم
شمیم بوی تو صد باغ روح و ریحان داشت‏
مناطق فلکی چاکر تو راست نطاق
ز مهر و ماه بسی گوی زر به چوگان داشت
فروغ روی تو را مشتری هزاران بود
ولی که زهره ‏ی آن زهره روی تابان داشت؟
به مفتقر بنگر کز عزیز مصر کرم‏
به این بضاعت مزجات  چشم احسان داشت‏
به این هدیه اگر دورم از ادب چه عجب‏؟
همین معامله را مور با سلیمان داشت‏


  «محمد حسین غروی اصفهانی»

منبع:دیوان مفتقر

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۳۴
علی اصغر رامندی صدیق

کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا

تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا

هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی

به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا

مباد آنکه بیایی و مرده باشم من

شتاب کن که اجل می کند شتاب بیا

گذشت عمر و ندیدم تو را به بیداری

کرامتی کن و امشب مرا به خواب بیا

به کوچه کوچة شهرم ز خون دل همه شب

برای آمدنت ریختم گلاب بیا

گناه من ره دیدار بسته بر رویت

تو بهر دیدن من از ره ثواب بیا

غروب جمعه شده بی تو روزهای دلم

به صبح جمعة من همچو آفتاب بیا

به دردهای به حیدر نگفتة زهرا

به ناله های سحرگاه بوتراب بیا

به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسم

به صورتی که شد از خون سر خضاب بیا

سرشک دیدة میثم به سیل شد تبدیل

هنوز نالة او مانده بی جواب بیا

غلامرضا سازگار

منبع:نخل میثم


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۴۳
علی اصغر رامندی صدیق

شاهباز طبعم باز،عندلیب شیدا شد

یا که بلبل نطقم طوطی شکر خا شد

رفرف خیالم رفت تا مقام اَو اَدنی

یا بُراق عَقلم را جا به عرش اعلی شد

مشتری شدم از جان مدح زُهره رویی را

منشی عَطارُد را خامه عنبر آسا شد

گوهری نمایان شد از خزانه ی غیبی

وَز کتاب لارَیبی آیه ای هُویدا شد

از معانی بِکرم، زالِ چَرخ شد واله

حُسن دختر فکرم باز درتجلی شد

یکّه تاز فکرت را باز شد دوته زانو

تا به مِدحَت بانو همچو چرخ پویا شد

در حریم آن خاتون، ره نیابد افلاطون

اسم اعظم مکنون رسم آن مسمّی شد

اوست بانوی مطلق در حرم سرای حق

بزم غیب را رونق آن جمال زیبا شد

برج عصمت کبری، دخت زهره ی زهرا

کاو به غرّه ی غرّا، مِهر عالم آرا شد

از فصاحت گفتار وز ملاحت رفتار

سِرِّ حیدر کرار در وی آشکارا شد

گلشن امامت را گلبن کرامت بود

باغ استقامت را رشک شاخ طوبی شد

طورعلم ربّانی، طور حلم سبحانی

با کمال انسانی، در جمال حَورا شد

عقل بنده ی کویش، عشق زنده ی بویش

وامَقِ مه رویش صدهزارعَذرا شد

عرش فرش درگاهش،پیش کرسی جاهش

درپناه خرگاهش کل ماسِوَی الله شد

آسمان زمین بوسش،ماه شمع فانوسش

پرده دارناموسش ساره بودو حوّاشد

کعبهُ الاَمانی بود، رُکنُها الیَمانی بود

مستجار جانی بود لیک اسیر اعدا شد

شد براشتر عریان،با دلی زغم بریان

مهدعصمتش گریان زانقلاب دنیا شد

حکم برمنایا داشت،مرکز بلایا گشت

قِبلهُ البَرایا بود، کعبهُ الرََّزایا شد

در سرادق عصمت، در حجاب عزت بود

بی حجاب و بی خرگه، کوه و دشت پیما شد

شدعقیله ی عالم رهسپار شام غم

چشم چشمه ی زمزم خون فشان به بَطحا شد

یکّه شاهد وحدت، دخت خسرو اسلام

شمع محفل جمعی بدتر ازنصاری شد

آن که آستانش بود رشک جنت الماوی

همچو گنج شایانش،در خرابه ماوی شد

«محمد حسین غروی اصفهانی»

منبع:دیوان مفتقر

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۱۹
علی اصغر رامندی صدیق