سوره ی مریم

من از مفصل این نکته مجملی گفتم****تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

سوره ی مریم

من از مفصل این نکته مجملی گفتم****تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

سوره ی مریم
طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

محمد عربی آبروی هر دو سراست
کسی که خاک درش نیست، خاک بر سر او
شنیده‌ام که تکلم نمود همچو مسیح
بدین حدیث لب روح‌پرور او
که من مدینه ی علمم، علی درست مرا
عجب خجسته حدیثی‌ست! من سگ در او


*****


باز آی، که از جان اثری نیست مرا

مدهوشم و از خود خبری نیست مرا
خواهم که به جانب تو پرواز کنم
اما چه کنم بال و پری نیست مرا


 *****

آنی که تمام از نمکت ریخته‌اند
ذرات وجودت ز نمک بیخته‌اند
با شیره ی جان‌ها نمک آمیخته‌اند
تا همچو تو صورتی برانگیخته‌اند


 ****

من باده به مردم خردمند خورم
یا از کف خوبان شکرخند خورم
هرگز نخورم ز باده خوردن سوگند
حاشا که به جای باده سوگند خورم

هلالی جغتایی

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۷ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۳۷
علی اصغر رامندی صدیق

أَینَ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بَینَ الأَرضِ وَالسَّماء

من زمجنون وتو درحسن، سبق برده زلیلا

دل من سینه ی سینا، رخ تو تورتجلّی

هرکه را روی به یاریّ و نگاری به کناری

جز به دامان تو، مارا نبود دست تولّا

نالم از سرزنش حاشیه ی بزم تو؟ حاشا!

کنم از تازه حریفان تو گاهی گله؟ کلّا!

گرچه دوریم ولی مست می شوق حضوریم

عارفان را نبود، جز به تو، هم از تو تسلّی

وَهم هرگز نتواند که بدان پایه برد پی

رفرف همّت اگر بگذرد از عرش معلّی

ذرّه- هرچند دراین مرحله همّت بگمارد-

تاب خورشید ندارد و مَتی أَقبَلَ وَلّی

«قابَ قَوسَینِ» دو ابروی تو بس منظر عالی است

قوّه ی باصره ی عقل دَنا ثُمَّ تَدَلّی

«مفتقر» یار غیور است، زخود نیز بیاندیش

یَتَجَلّی لِفُؤادٍعَن سِوَی اللهِ تَخَلّی

«محمد حسین غروی اصفهانی»

منبع:دیوان مفتقر

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۴۹
علی اصغر رامندی صدیق

فرصتی داری زگرد اضطراب دل بر آ

همچو خون، پیش از فسردن زین رگ بسمل بر آ

قلزم تشویق هستی، عافیت امواج نیست

مشت خاکی جوش زن، سرتا قدم ساحل بر آ

نه فلک آغوش شوقی انتظار آماده است

کای نهال باغ بیرنگی ز آب و گل بر آ

از تکلف درفشارقبر نتوان زیستن

چون نفس دل هم اگر تنگی کند از دل بر آ

شوخی معنا برون از پرده های لفظ نیست

من خراب محملم، گو لیلی از محمل بر آ

خلقی آفت خرمن است اینجابه قدر احتیاط

عافیت می خواهی از خود اندکی غافل بر آ

کلفت دل دانه را از خاک بیرون می کند

هر قدر بر خویشتن تنگی از این منزل بر آ

عبرتی بسته است محمل بر شکست رنگ شمع

کای به خود وامانده در هررنگ ازاین محفل بر آ

تا دو عالم مرکز پرگار تحقیقت شود

چون نفس یک پرزدن بیدل! به گرد دل بر آ

«بیدل دهلوی»

 منبع: کتاب بیدل به انتخاب بیدل

  

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۵۵
علی اصغر رامندی صدیق

ای روح روان،تند مرو وَامشِ رُوَیدا

خلقی ز پی ات واله و سرگشته و شیدا

ای یوسف حسن از رخ خود پرده مینداز

از بیم حسودان،«فَیَکیدُولَکَ کَیدا»

صبح ازل از مشرق روی تو پدیدار

شام ابد از مغرب موی تو هویدا

سرّ قدم اندر خم گیسوی تو پنهان

حسن ازل از غرهّ ی نیکوی تو پیدا

بی روت بود صبح من از شام سیه تر

وز ناله ام افتاد صدَی العِشقَ بصَیدا

سودای تو- هرچند که سود دو جهان است-

شوری است به سر فاش کنِ سرّ سویدا

با ساز غمت عاشق بیچاره چه سازد؟

رازی است دراین پرده،نه پنهان و نه پیدا

تیری زکمان خانه ی ابروی تو پرزد

جزمرغ دل غم زده ام، لَم یَرَ صَیدا

بی سلسله، در بند بود «مفتقر» تو

زنجیرغمت أصبَحَ لِلعاشِقِ قَیدا

 

«محمد حسین غروی اصفهانی»

منبع:دیوان مفتقر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۳۹
علی اصغر رامندی صدیق

یک نیم رخت، اَلست منکم ببعید

یک نیم دگر انّ عذابی لشدید

بر گرد رخت نوشته یُحیی و یُمیت

مَن مات مِن العشق فقد ماتَ شهید

ابو سعید ابوالخیر

منبع:سایت حسینیه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۹
علی اصغر رامندی صدیق

بیا به بزم حسینی و بشنو از عُشاق

به گوش هوش، نوای حجازوشور عِراق

بکن مشاهده ی شاهدان شهدسخن

بنوش می زکف ساقیان سیمین ساق

به یاد مولد سبط دوم،امام سوم

فِتاده غُلغله از شش جهت زسبع طِباق

فلک زثابت وسیار،از برای نثار

نهد لآلی منثوره را علَی الأطباق

براوج چرخ مناطق، به تهنیت ناطق

بود معاینه جوزا غلامِ بسته نُطاق

سرود زُهره به تبریک حضرت زهرا

چنان به نغمه که شد مشتری زطاقت طاق

خطیب عالم ابداع داد، دادِ سماع

که لایزال به رقص است این بلند رواق

عطارُد ازپی انشای تهنیت، رمزی

نگاشت برصفحات صحایف آفاق

زذوق باده ی وحدت به شکر این نعمت

تمام عالمیان را چو شکّر است مذاق

نمود طالع اسعد به طلعت میمون

چو نور لم یزل از مشرق ازل اشراق

زدندکوس بشارت زمُلک تا مَلکوت

به یمن مقدم شاهنشه علی الإطلاق

سلیل عقل نخستین دلیل اهل یقین

دوم خلیفه ی جدو پدر به استحقاق

زمصدر احدیت وجود او مشتق

جمال مبدأ کل را به منتهی مشتاق

لطیفه ی دل والای معرفت زایش

صحیفه ی کرم است و مکارم اخلاق

رموز نسخه ی وحدت ز ذات او مفهوم

نکات مصحف آیات را بود مصداق

جمال شاهد بزم دنی و اَو اَدنی

فروغ شمع حقیقت مقام استغراق

به همت نبوی شاهباز، گاه عروج

به صولت علوی یکه تاز،گاه سِباق

قضا زمنشی دیوان او گرفته قلم

قدر زطفل دبستان او برد اوراق

مَدار مُلک حقیقت،مدیر فُلک فَلک

محیط عشق و محبت مشوق الأشواق

مَلیک مملکت بردباری و تسلیم

ولّی عهدو وفا در قلمرو میثاق

به چهره فالقِِِِ صبح هدایت ازلی

به تیغ تیز رئوس ضلال را فلّاق

زتیغ سرفِکنش کلُ باطل زاهِق

حق از بیان حقایق نشان او احقاق

زفیض رحمت او زنده قابض الارواح

به خوان نعمت او بنده قاسم الأرزاق

ملایک از سرحیرت شَواخِصُ الأبصار

ملوک بردرذلت نَواکِسُ الأعناق

نیافت بردراو رَفرَفِ خیال مجال

بُراق عقل چو دیوانه در عِقال و وِِثاق

شها به طور تو خرّ الکَلیمِ مغشیّاً

به یک تجلی و از یک عنایت تو اَفاق

تجلی تو در آئینه ی وجود نمود

هزارنقش مخالف به چشم اهل وِفاق

گل حدیقه ی معنی نه وصف صورت توست

نه نعت غرّه ی غرّاست قرَّةَ الأحداق

ظهور غیب مصون،سرّمُطلق مَکنون

بود زوصف برون وَالبیانُ لَیس یُطاق

مرا چونیست به نیل معانی تو رهی

سخن درست نباشد بدین طریق و سیاق

همین بس است که خون تورا خداست بها

ازآنکه بهر عروس شهادت است صِداق

جمال یار، تو را بود کعبه ی مقصود

منای عشقِ تو میدان جنگ اهل شقاق

مقام قدس تو و خیل بندگان رهت

بطون اودیه بودو ظهور خیل عِتاق

زاهل بیت تو بود «الوداع!» بانگ سماع

شب وصال تو بادوست بود روز فراق

بر اوج نیزه عروج تو از حضیض زمین

سَر تو سرّ پیمبر،سنان نیزه بُراق

«محمد حسین غروی اصفهانی»

منبع:دیوان مفتقر

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۰۹
علی اصغر رامندی صدیق

تلاوت می کند شعری تورا باهرچه زیبائی

چه ابیات دهان سوزی، چه ترکیب الفبایی!

تو خورشیدی که نورت چشمها را می زند یعنی

که تو آنقدر پیدائی که ممنوع التماشایی!

تو پنهان می کنی زیباییت را که خبر داری

چه کاری دست چاقو می دهد،شور زلیخایی!

لبت گهواره ی نوروعصایت زانوی صبرت

تو در یک نیمه ات عیسا و در یک نیمه موسایی

تو را درسینه جا دادم ولی از دیده سر رفتی

که هرگز جا نمی گیرد درون تنگ،دریایی

چه فصلی در ردایت هست که با خوشه ای شیرین

تعارف می کنی مارا زانگور شکیبایی

تو غیبت کرده باشی؟ نه ! تو که جاری تر از مهتاب

چه شبها نرم و آهسته به خواب شهر می آیی

به خال دوست می بخشم دل و جان را و می بخشی!

ندارد وسع شاعرجز سمرقندو بخارایی!!!


«عالیه مهرابی»


منبع:کتاب مسافران کوپه ی صبح


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۰۷:۵۷
علی اصغر رامندی صدیق